آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

شیطون بلای خونمون

سلام آروینم  ، امیدم ، قشنگترینم ، پسرک شیرینو دوست داشتنیی من  که روزبروز شیرین زبون تر و شیطون تر و ناقلا تر میشی و حسابی آتیش می سوزونی   پسر کوچولوی لجبازم وقتی بخوای کاری کنی کسی جلو دارت نیست   چند روز پیش داشتم خونه رو کمی تمیز می کردم مشغول گرد گیری بودم که اومدی بهم گفتی مامان جونم آربین  هم می خواد بهت کمت تنه   به من خوسبو تننده بده ( منظورت شیشه شور ) منم یه دستمال دادم دستت گفتم بیا عزیزم این میز و تمیز کن گفتی من همون خوسبو تننده لو می خوام   بهت گفتم این ماده شستشو برای شیشه هست نباید دست بزنی دستتو خشک می کنه اذیت میشی  گفت...
19 بهمن 1392

روزای گرم برفی آروینم

    ننه سرما توی راهه  داره پیداش می شه باز رو سرش چتر سیاهه  داره پیداش می شه باز  ننه سرما با خودش ، برف و بارون میاره همه جا ابری میشه برف و بارون میباره دونه دونه برف میاد، میشینه رو خونه ها  کفترها پر می زنن، می رن توی لونه ها        سلام  به پسرم ، به عسلم به  آروینم که  نفسمه  و خودش می دونه که همه کسمه و  نفسم به نفسش بنده  عزیز دلم ، شب اولین روزی که برف اومد به اتفاق همسایمون  و دخترش رفتیم پشت بوم چون اینجا شهر ساحلیه کمتر برف می یاد  خداخدا می کردم تا صبح حس...
14 بهمن 1392

سفر 3 روزه به دیار سبز یشمی

  مادر بزرگ مهربون  مادر بزرگ خوش زبون  الهی سایه ات  باشه ، همیشه سرمون      خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره   خونه ی مادر بزرگ  يه حوض آبي داره  هزار هزار تا ماهي  رنگ طلايي داره چند تا درخت گنده  توي حياط اونه  يه صندوق قديمي كنج اتاق اونه هميشه توي جيبش  كشمش ومغز پسته!! ميگه بخور عزيزم يه وقت نشي تو خسته   مادر بزرگ خوبم  داره يه عينك گرد ...
10 بهمن 1392

از تو برای تو پسرم ( دلنوشته هایی بابایی ) 27 ماهگیت مبارک

  پسرم باز هم مثل گذشته ها برای تو می نویسم.برای تو که با تولدت ای کوچکم  ، حس زیبای پدری را برایم متولد کردی. برای تو که به مهربانی خدا روزی جوان خواهی شد و روزگار جوانیم را به یادم خواهی آورد. برای تو که از خدا خواهم تا سالهای دور بعد از من بمانی. پسرکم هر گاه نیمه شبها با گریه های قشنگ تو بیدار می شدم با چشمان زیبایت تا دوردستها می رفتم تا فرداهایی دور تا دیروزهایی دور ُ دیروزی که زود گذشته بود و فردایی که زود خواهد آمد و آنگاه به آرامش تن  کوچکت  میان آغوشم غبطه می خوردم. پسرم کاش می دانستم وقتی در آغوشم به آسمان خیره می مانی کدام ستاره را نشان کرده ای  ستاره آرزوهایت کدامند؟...
27 دی 1392

روزای زمستونیه آروین جون کوچولوی دوست داشتنیه شیرین عسلیمون

  سلام به گلم به عسلم به تموم زندگیم به  نفسم  به آروینم   شکلات خوشمزه مامان  عزیز دردونه من  یه مدتیه که خیلی کارم زیاد شده  و نمی تونم زود بزود بیام از خودت برات بنویسم     چقدر همه چی داره سریع اتفاق میفته  وقتی می بینمت که چطور  به سرعت برق و باد داری بزرگ میشی و  مستقل تر و شیرین تر از  دیروز   وقتی  می بینم  که چطور هر روز به دانسته  ها و تجاربت زیاد میشه چطور با کنجکاوی اشتیاق زیاد  طالب  دونستن چیزای جدید هستی   و مدام داری ازمون می پرسی که این چیه چه جور درست شده و.... باورم نمیشه ج...
19 دی 1392

یلدا ، کریسمس ، مهدکودک رفتنت مبااااااااااااااااااااااااااااارک ملوسک 26 ماهه شیرینم

  سلام  و هزااااااااران سلام گرم بروی ماه همه دوست جونای گل و مهربونمون که اییییییییییینقدر بهمون لطف و توجه و محبت دارید و همیشه با کامنتهای پر مهرتون دلمون و شاد می کنید ببخشید که  طولانی شدن نبودمون باعث نگرانیتون شد ایشاله آسمون زندگیتون همیشه آفتابی و گرم باشه اگه گاهی  هم ابریه ،  زیبا و دوست داشتنی باشه   همیشه و همیشه و همیشه براتون از صمیم قلب آرزوی سلامتی خوشبختی و سعادت دارم    و اما کوچولوی ناناز خودم عزیییییییییییز دلم پسرک شیرین زبونم  ماشاله هزار ماشاله خیلی بزرگ شدی  آقا شدی  ماه  بودی ماه تر شدی   هرچی هم  بزرگتر میشی...
5 دی 1392

روزهای پاییزی در کنار کلوچه ی خوشمزه 25 ماهه زندگیمون

پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از بــــرگ  دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا همه باهم یکصدا میگن قار  و قار و  قار         دایی ایمان جون مهربون ما رو برای شام به یه جای خیلی قشنگ دعوت کردند که خیلی بهمون خصوصا به شما گل پسری  خوش گذشت    قربون پسر کنجکاوم که همه چی رو از نگاه تیز بینش می گذرونه  به مامان گفتی : آقاهه داله ماهی می گیله  منم باهد ( باید )  ماهی بگیلم بلم( برم ) شنا کنم             &nb...
28 آبان 1392
1873 0 110 ادامه مطلب

دلنوشته های بابایی برای نفسش ،آقا آروین

سلام به تو گل پسر  شیرینی مثل عسل سلام به تو نازنین  رو زانوی من بشین  سلام عزیزترینم  تو دنیا بهترینم  سلام به روی ماهت  تو قلب بابا جایت  موهات به نرمی پر  بابارو از یاد نبر  چشات مث آسمون  قدر بابا رو بدون  قد و بالای رعنا  صورت داری مثل ماه  کاشکی زبون وا کنی  بابا ، بابایی کنی  آخ قربون اون صدات  بابا بابا گفتنات  فدای اون خنده هات  تاتی تاتی کردنات  گل پسر نازنازی  کی ما بریم توپ بازی  بزرگ بشی الهی ...
18 آبان 1392

زندگی زیباست ...

سامی جونی نفس عمه شما  هم  شدی  جز ء کباب خورها  مرواریدهای خوشگلت مبارکت باشه    آخ که چقد مهربونو دست و دلبازی    آروین جونم ، صحنه هارو داشته باش ،  همش در حال خوردنی  جیگر طلای مامانی  الهی مامانی قربونت بشه که هم می خوری و هم می بری      بخورم اون انگشتای کوشول موشولوتو     اینقدر قشنگ تولدت مبارک happy birthday to you  خوندی که همه  کلی کیف کردند و  از شما عسلیه مامانی تا تونستند  فیلم گرفتند     سام شک...
9 آبان 1392

عید غدیر مبارک

  عید غدیر به همگی و بر  پسر سید طباطبائی بزرگ مرد کوچکم  مبارک باد              دیروز با خاله آیلار جونی رفته بودیم فروشگاه کودک آموز که این  جورچینای  آهنربایی رو برات  گرفتم البته ست حیوانات وحشی و لباس پسرونه و دخترونه هم بود که تو ماشین خاله جون جا موند  هدیه ای  از طرف من و بابایی     واین هم یه هدیه خیلی خیلی خوشگل از طرف ماهنی ماهم به آروین سیدم    مبارکت باشه عزیزم   ...
2 آبان 1392