آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

درد دل مامانی

  آروین  فسقلک وروجک ،شکفته شدن گل مهر وجودت در پر مهر ترین ماه سال که مهرش را به شکوفا شدنت مدیون است مبارک   آروینم ، مامانی این روزا خیلی درگیره،هزارتا کار عقب مونده داره هم باید وسیله هارو جمع کنه (چون داریم نقل مکان می کنیم)وهم چیزی به تولدت نمونده کوشول مامان . ماشالله  ماشالله این روزها هم خیلی شیطونک شدی. همش دلت می خواد باهات بازی کنیم .   چقدر زمان زود می گذره  . باورم نمیشه که چه زود داری یک ساله میشی خوشگلکم. (فدات بشم عزیزم ایشالله 120 ساله شی همه ی زندگی من)  پارسال این روزها برای مامانی خیلی دیر می گذشتند .هر ثانیش برام به اندازه یک قرن بودش . آخه می دو...
11 شهريور 1391

آروین فینگیلی 9 ماهه و الیسا جینگیلی 2 ساله

هفت تا آسمون پر از گلاي ياس و ميخك با صد تا دريا پر عشق و اشتياق و پولك يه قلب عاشق با يه حس بيقرار و كوچك فقط مي خواد بهت بگه الیسا جون تولدت مبارك   تولدت مبارک            الیسا جون  ای زنبور طلایی تولد سالگیت مبارک ...
27 مرداد 1391

لالایی کن فرشته خوشبختی من

  لا لا لالا گل بابونه ی ما عزیز ما یکی یک دونه ی ما خدا رو شکر روزی صد هزار بار گلی مثل تو شد هم خونه ی ما   لالایی و لالایی و لالایی آروینم مثل گلها با صفایی من و بابا به تو دلگرم و شادیم نیاد روزی ببینیم بی وفایی   لالالالا گل پسته بخواب ای غنچه بسته بخواب ای گل پسر تا من بگم لالایی آهسته   لالایی کن که چشمات بی قراره گل لبخند تو شادی می یاره کنار گهواره ی تو نازنینم زمستون هم واسه مامان بهاره       ...
24 تير 1392

روزهای ما باتو ...

امروز کلی منو بابایی باهات بازی کردیم اینقدر بلند بلند  خندیدی که بابات گفت بسه دیگه پسرم دلش  درد گرفت .وای از دست این بابایی تو که اینقدر  پسرشو لوس می کنه.     آروینم قلنبه مامانی ، وقتی می بینی دهنم می جنبه سریع می یای تو بغلم و به زور می خوای دهنمو باز کنی ببینی مامانی چی خورده که بهت نداده حالا حق دارم بهت بگم قلنبه ی تپلوی خپلو جدیدا وقتی بابایی داره با تلفن صحبت می کنه تو هم فال گوش وامیستی فضول باشی  ( کنجکاو ) ، بابایی هم عادت داره موقع تلفن زدن راه می ره،تو هم پشت سر بابایی چهار دست و پا  هی میری بالا هی میای پایین از این ور سالن تا اون ور سالن ،م...
27 مرداد 1391

شیطونک خونمون

دردونه من آروین خوشگلم ، تازگی ها یاد گرفتی که  کشو ی کابینت آشپز خونه و کمد لباسهاتو به راحتی باز می کنی و تمام وسیله هارو با شدت پرت می کنی بیرون و یهو مامانی سر می رسه تا میگم آروین ! سریع هرچی  که تو دستت هست و پرت می کنی شروع می کنی چهار دست و پا فرار کردن .... منم میام بغلت می کنم برات توضیح می دم که عزیز دلم پسر گلم این وسایل ها مناسب سن و سال شما نیست ، بهت آسیب می  رسونه و اینکه باید اتاقتو مرتب نگه داری و... هنوز حرفهام تموم نشده که با زور و زحمت خودتو از بغلم پایین میاری  و دوباره می ری سراغ  کارهای قبلیت و  یه نیم نگاه مرموزانه ای هم به من میندازی  و حتما حسابی هم تو دلت ...
27 مرداد 1391