آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

آروینم راه افتاد

  آروین گلم امروز  ٨ قدم برداشتی   .   وای چقدر من و بابایی و مامان فاطی ذوق کردیم .قربون قدمات .قربون قدو بالات .  چقدر لحظه شیرین و قشنگی بود .دوست دارم تمام خاطرات بزرگ شدنت رو تو ذهنم حک کنم تا همه جزییاتش هم بیادم بمونه . مثلا وقتی  می خوای شیر بخوری دستاتو  گره می کنی و بهم میمالونی این عادت و از همون روز اول داشتی.   یا وقتی داری چهار دست و پا می یای یک دستت مشت اون یکی باز   وقتی بهت آب می دم  ٢ قلپ می خوری سریع لیوان و از دستم می کشی و دستهای کوچولوتو میذاری تو لیوان و آب بازی می کنی و یک نگاه شیطونکی  هم بهم میندازی .   ...
6 مهر 1391

هم شاگردی سلاااااااااااااااااااااااااااام

  آغاز سال نو، با شادی و سرور هم دوش و هم زبان، حرکت به سوی نور آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است در دل دارم امید، بر لب دارم پیام هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار دانش به نسل ما، می بخشد اعتبار در دل دارم امید، بر لب دارم پیام هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام ای در کنار ما، آموزگار ما چون شمع روشنی، در روزگار ما روشن ز نور توست، کاشانه دلم در کار من تویی، حلال مشکلم در دل دارم امید، بر لب دا...
31 شهريور 1391

آروین گلم مریض شد

آروینم پسر عزیز تر از جونم الان یک چند روزی که سرما خوردی و حال نداری الهی بمیرم برای صبوریت و خوش اخلاقیت. تو این مدت این اولین بار بود که مریض شدی گلم  آخه  منو بابایی خیلی مراقبت بودیم که مریض نشی ولی .... همش سرفه می کنی و دماغت کیپه و نمی تونی خوب شیر بخوری . چشمهات پر اشک میشه و بهم خیره میشی و باصدای گرفته می گی ماااااامان ماااااااااااااااامان دلمون و کباب کردی جیگر طلا ... بردیمت پیش آقای دکتر  و برات دارو گرفتیم . .مامان جون هم برات کلی سوپ های  مقوی  و خوشمزه  درست کردم  الان خیلی بهتر شدی  عزیزم . بمیرم برات که آب شدی...ایشالله که زود زود خوب میشی همه زندگی من ...
30 شهريور 1391