آروینم راه افتاد
آروین گلم امروز ٨ قدم برداشتی . وای چقدر من و بابایی و مامان فاطی ذوق کردیم .قربون قدمات .قربون قدو بالات . چقدر لحظه شیرین و قشنگی بود .دوست دارم تمام خاطرات بزرگ شدنت رو تو ذهنم حک کنم تا همه جزییاتش هم بیادم بمونه .
مثلا وقتی می خوای شیر بخوری دستاتو گره می کنی و بهم میمالونی این عادت و از همون روز اول داشتی.
یا وقتی داری چهار دست و پا می یای یک دستت مشت اون یکی باز
وقتی بهت آب می دم ٢ قلپ می خوری سریع لیوان و از دستم می کشی و دستهای کوچولوتو میذاری تو لیوان و آب بازی می کنی و یک نگاه شیطونکی هم بهم میندازی .
یادم می مونه که چه جور واسه غذا خوردن ذوق می کنی وقتی قاشق و می ذارم تو دهنت بلند می گی هاااااااااااام هااااااام و خودتو به چپ و راست می چرخونی و یک دستتو هی بالا و پایین می بری .
دنبالم مثل پیشی کوشولو از این اتاق به اون اتاق می یای . یک لحظه هم ازم جدا نمی شی . و وقتی حسابی کلافه می شی با صدای غم ناک می گی ماما ما ما نع نع نع نع
شبها که خوابی دستاتو این ورو اون ور می کنی تا ببینی من کنارت هستم یا نه بعدش دهنتو مثل ماهی باز و بسته میکنی ومنتظری تا بهت شیر بدم .
همه چی رو با دقت و کنجکاوی نگاه می کنی و
سرسری از هیچ چی نمی گذری و می خوای از همه چی سر در بیاری .
وقتی باهات قایم موشک بازی می کنم تو توی روروک می شینی و سریع تندو تیز می یای و مامانی رو پیدا می کنی و بعدش صدای خنده هات کل خونه رو پر می کنه .
وقتی یک کوچولو صدامو برات بلند می کنم سریع مثل فرفره مییای خودتو میندازی تو بغلم و سرتو فشار میدی رو دوشم و بعد میگی دا دا یعنی همون دالی دالی .اینجوری سرمو شیره می مالونی
وقتی هم من و بابایی مشغول کاری هستیم و به نظرت بهت توجه نمی کنیم ،سریع می ری سمت تلویزیون و دستاتو میکشی رو صفحه و بعد برمی گردی ما رو نگاه می کنی وبلند از خودت صدایی در می یاری تا توجه ما رو به خودت جلب کنی و می دونی که ما سریع می یایم و بغلت می کنیم .خلاصه خیلی ناقلایی آروین شیطون بلا
و هزار تا چیزهای دیگه
خدا جون مهربون شکرت . ممنون به خاطر همه چی