آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

آروینم راه افتاد

1391/7/6 1:23
708 بازدید
اشتراک گذاری

 

آروین گلم امروز  ٨ قدم برداشتی   .  وای چقدر من و بابایی و مامان فاطی ذوق کردیم .قربون قدمات .قربون قدو بالات .  چقدر لحظه شیرین و قشنگی بود .دوست دارم تمام خاطرات بزرگ شدنت رو تو ذهنم حک کنم تا همه جزییاتش هم بیادم بمونه .

مثلا وقتی  می خوای شیر بخوری دستاتو  گره می کنی و بهم میمالونی این عادت و از همون روز اول داشتی.بغل

 

یا وقتی داری چهار دست و پا می یای یک دستت مشت اون یکی بازبغل

 

وقتی بهت آب می دم  ٢ قلپ می خوری سریع لیوان و از دستم می کشی و دستهای کوچولوتو میذاری تو لیوان و آب بازی می کنی و یک نگاه شیطونکی  هم بهم میندازی .بغل

 

یادم می مونه که چه جور واسه غذا خوردن ذوق می کنی  وقتی قاشق  و می ذارم  تو دهنت بلند می گی هاااااااااااام هااااااام و خودتو به چپ و راست می چرخونی و یک دستتو هی بالا و پایین می بری .بغل

دنبالم  مثل پیشی کوشولو از این اتاق به اون اتاق می یای . یک لحظه هم ازم جدا نمی شی . و وقتی حسابی کلافه می شی  با صدای غم ناک می گی ماما  ما ما نع نع  نع نعبغل

شبها که خوابی دستاتو این ورو اون ور می کنی تا ببینی من کنارت هستم یا نه بعدش دهنتو مثل ماهی باز و بسته میکنی ومنتظری تا بهت شیر بدم .بغل

 همه چی  رو با دقت و کنجکاوی نگاه می کنی و

   سرسری از هیچ چی نمی گذری و می خوای از همه چی سر در بیاری .بغل

وقتی باهات قایم موشک بازی می کنم تو توی روروک می شینی و سریع تندو تیز می یای و مامانی رو پیدا می کنی و بعدش صدای خنده هات  کل خونه رو پر می کنه .بغل

وقتی یک کوچولو  صدامو برات بلند می کنم سریع مثل فرفره مییای خودتو  میندازی تو بغلم و سرتو فشار میدی رو دوشم و بعد میگی دا دا یعنی  همون دالی دالی .اینجوری  سرمو شیره می مالونیبغل

 وقتی  هم من و بابایی مشغول کاری هستیم  و به نظرت بهت توجه نمی کنیم ،سریع می ری سمت تلویزیون و دستاتو میکشی رو صفحه و بعد برمی گردی ما رو نگاه می کنی وبلند از خودت صدایی در می یاری  تا توجه ما رو به خودت جلب کنی و می دونی که ما سریع می یایم و بغلت می کنیم .خلاصه خیلی ناقلایی آروین شیطون بلابغل

و هزار تا چیزهای دیگه

خدا جون مهربون شکرتبغل . ممنون به خاطر همه چیبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله ی بهراد کوچولو
13 مهر 91 12:46
بدویین باین...............بهرادم خاطراتشو نوشته چه چند تا عکس هم گذاشته بدویین
مامان مهرناز و آرسام
13 مهر 91 22:04
سلام عزیزم واااااااااااااااااای خداااااااااااجونم!!! من اتفاقی وبلاگتون رو پیدا کردم و اومدم ببینم دیدم خدایا!!!!!چقدر صورت آروین جون با آرسام من شبیه هستش!!!!!!!!!! یعنی یه لحظه به محض باز شدن صفحه ی وبتون انگار آرسامم رو دیدم!!!! اگه ممکنه براتون بیاین وبلاگ پسمل من و ببینین آیا من درست فکر میکنم یا نه؟؟!!!! و من خیلی دوست دارم باهاتون بیشترآشنا بشم و تبادل لینک داشته باشیم،اگه موافقین و افتخار میدین،خبرشو بهم بدین آروین گلم رو ببوسینش
مامان مهرناز و آرسام
13 مهر 91 22:05
من با اجازتون واسه اینکه گمتون نکنم همین الان لینکتون کردم
مامان مهرناز و آرسام
13 مهر 91 22:11
یعنی حتی حالت موهاشونم خیییییییییییلی شبیهه!!! اصلا انگار همزادن باهم!!!
مامان مهرناز و آرسام
13 مهر 91 22:14
ااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!! آقا من الان توی لینک دوستات اسم پسرمو دیدم!!!!!!
عزیزم خوب زودتر میومدی بهم میگفتی که منم بیام آروین جونو ببینم
شما وبلاگ آرسام میومدین؟؟؟؟
به هرحال من تمایل به دوستی دارم چون خیییییییییییییییلی حس خوبی به آروین جون پیدا کردم درست مثل آرسام خودمه
بیا پیشمون


قربونت عزیزم .ببخشید که ازتون اجازه نگرفتم و لینکتون کردم .من هم همین حس و نسبت به پسر گلم آرسام جونم دارم . همیشه بهتون سر می زنم و از طرفم پسر گلم و ببوس