آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

واکسن یکسالگی

آروین جونم دیروز واکسن یک سالگیشو زد .ببخش که یک چند روز با تاخیر این کار انجام شد . دلیلش هم این بود که تولدت و عقب انداختیم .اینجا واکسن ١ سالگی رو فقط ٣ شنبه ها تزریق می کنند . خلاصه اولش یک کوچول گریه کردی و زودی آروم شدی آخه هر چی باشه کوچول هم باشی ولی باز هم  یک مردی . ماشالله خوبم قد کشیدی ٧٧قدت بود و ١٢.٨٠٠ وزنت .   من و بابا  جون می خواستیم برای هدیه تولدت برات یک صندلی ماشین بگیریم ،بعد از واکسنت ٣ تایی رفتیم فروشگاه (من و مامان )تا برات صندلیت رو بگیریم . که متاسفانه اون رنگی رو که خواستیم نیاورده بودش قرار شد آخر هفته آینده برامون بیارن . تو تا چشمت به عروسک های باب اسفنجی خورد  بلند بلند  شروع به...
3 آبان 1391

خوش قدم فامیل

آروین جونم اسمهایی که برات درنظر گرفته بودیم  اینها بودن : آرتان -پویا آرتین- کیان-کوشا -رهام  -آرسام رادوین – آروین - وفا- سپهر-نیما  - سیاوش     و از بین اینها من و بابا جون اسم آروین و برات  انتخاب کردیم که امیدوارم از انتخابمون راضی باشی و از اسمت خوشت اومده باشه .  آروین به معنی آزمون و تجربه که امید دارم که از همه ازمونهای زندگیت موفق بیرون می یای  و همیشه باعث افتخار و بالندگی من و بابا جون خواهی بود .    آروینم با خودت برامون  یک دنیا برکت  و محبت  آ وردی  به قول مامانی ( مامان فاطی )  که...
2 آبان 1391

تولد قند عسل

روز 2 شنبه 24 مهر تولد شازدمون بود . اما چون وسط هفته بود با اجازه آقا آروینم تولدش رو  گذاشتیم 5 شنبه که همه به کارهاشون  برسند .   خیلی خیلی خوش گذشت  و شب به یاد ماندنی بود . جای همتون هم  خالی بود . فعلا یه چند تا عکس میذارم . قول می دم به زودی عکسهای بیشتری رو  آپلود کنم .         کفشدوزک کوشولو  تولدت مبارک             اینم دختر عموی خوشگلم الیسا     ...
2 آبان 1391

تولد یکسالگی کفشدوزکی آروین کوچولو

          این کارت دعوتمه کیک پوشکی  سامی جونم     اینها هم واسه جشن قدمه آروین جونه  چون دیگه  چهار دست وپا نمی ره و قشنگ  قشنگ راه میره . قدمات مبارک عزیزم .           باورم نمیشه که این لب...
1 آبان 1391

تولد بابایی

بابا جونم تولدت مبارک .       بابا جون ما رو برد به رستوران و  ما یک غذای خوشششمزه خوشمزه خوردیم که جای هممتون خالی بود .       بعدش هم منو مامانی این هدیه قشنگ و به بابا جون دادیم که خیلی خیلی ذوق کرد و خوشحال شد . مبارکش باشه.             ...
23 مهر 1391

فرار از جمع کردن وسایل خانه

آخر این ماه داریم خونمونو عوض می کنیم  به امید خدا  قراره جابجا شیم . مامان نسیم با دقت و زحمت ،وسیله هارو تو کارتن میذاره ،شما هم دونه دونه همه رو  بی دقت  با سرعت  از تو کارتن بیرون می یاری و بهمشون می ریزی . بهتر نیست  این کارو وقتی خونه جدیدمون رفتیم بکنی تا یک کمکمی هم به مامانی کرده باشی شازده پسر !!!... منم دیدم که توزیر بار نمی ری و حرف ،حرف خودته تصمیم گرفتم ببرمت خونه مامان جونت(مامان فاطی ) تا من بتونم یک کم به کارهام برسم . ناگفته نمونه که کلی هم کار عقب مونده واسه تولد جنابعالی دارم . وقتی خواستم  برگردم اینقدر خودتو برام لوس کردی ، لپ تو به ...
18 مهر 1391

آروینم بزرگ شده

آروینم  دیگه چیزی به روز تولدت نمونده . الان واسه خودت آقایی شدی  8 تا دندون داری  و قشنگ 20 قدمی راه می ری  .  تازه وایستاده می رقصی و دست می زنی .لزگی و ترکی و بندری و شمالی همه جوره پایی . بیشتر اسباب بازی هاتو می شناسی وقتی بهت می گم سامی کو تند تند  می ری سمت عروسکت ، صداتو نازک می کنی و نازش می دی .  بعضی از اعضای بدنتو می شناسی  مثلا بهت بگم گوشت کو ؟ سریع دستتو می زاری رو گوشت . کتاباتو هم همینطور .دایره لغتت ختم می شه به  دادا ............دالی دالی  – بابا  –به به..... غذا  – ماما نه –آب به .........آب - نی نی - جییییییز - بوووووو...
18 مهر 1391