تولد سام، پو کوچولوی ناز نازی و 28 مین ماهگرد آروین کپلو لپ مثله هلو مباااااااااارک
تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
لبت شاد و دلت خوش چو گل پر خنده باشی
بیــــا شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی
تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
بیا بندازیم امشب یه عکس یادگاری
همین شب که شکفتی مثل گل بهاری
تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
عمه قربونت بشم عسلیه من
تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااارک
پو گوگولیه ناااااااااااااااااااااااااااااااااازم
تیگر فینگولی خوووووووووووووووووودم
یه کوزه عسل تقدیم به خرس کوچول خووووووووووووووودم
قربووووووووووون تیگر شکموی خووووودم بشم که هر فرصتی روبرای رسیدن به هدفش غنیمت می شمره
این هم گیفت پو کوچولو به دوستاش
یه هدیه مخصوص پو کوچولو به تیگر نازم
دست زندایی مژده جون با سلیقه و دایی ایمان مهربون درد نکنه که حسابی سنگ تموم گذاشتند
سام نازم ، عزییییییییییییییز دلم خوشگله عمه تولدت هزااااااااااااااااااااران بار مباااااااااااااااااااااااااارک
شب به یادماندنی و قشنگی بود جای هممممممممممممه دوستان خالی
سلام عشق مامان
گل مامان
عزیزدردونه من
یکی یدونه من
خورشید تابان زندگی من
آروین ماهم
هر لحظه با شیرین کاریها و شیرین زبونی های خوردنیت من و بابایی رو دیوانه وار عاشق خودت می کنی ، با هر لبخندت به زندگیمون امید تازه ای می دی و با هر جمله و کار تازت شوق وصف نشدنیه در ما بوجود می یاری نمی دونی چقدر از داشتنت خوشحالیم و از اینکه یه جوجوی فینگولیه خوردنی مثله تو در کنارمونه به خودمون می بالیم که خدای مهربووووووووووووون فرشته ای مثل تو رو به ما هدیه داده
عزیز دل مامان عسلیه من به خاطر همه آرامش و خوشبختی که از تونازنین پسرم داریم خدا راهزارررررررررررر هزار بار شاکریم
28 ماهگیت مبارک خوشگلکم
و اما کارها و پیشرفت های این ماهت
مثله قبل همچنان عاشق کتاب و کتاب خوندنی
گاهی باهم می ریم شهر کتاب یا کتاب فروشی سروش کنار خونمون و با کمک مامانی برای خودت کتاب انتخاب می کنی
وهمیشه همونجا میدی دستم که برات بخونم
چند روز پیش باهم رفتیم کتابخونه و عضو کتابخونت کردم
آقای ... گفت که آقا آروین کوچکترین عضو کتابخونمونه
کارت عضویت هم به شما داد دادمش برات پرس کنند
بعد باهم داخل سالن رفتیم و یه چند دقیقه نشستیم و مامان برات کتاب و مجله که از کتاب خونه امانت گرفته بودیمو خوندم و 2 تا هم گرفتیم تا ببریم خونه مطالعه کنی
وقتی رسیدی خونه برای بابا تعریف کردی گفتی بابایی من کتابخونه لفتم و کتابخونه بزلگ بود یه عااااااااالمه کتاب بودن
من همشونو مطالحه کلدم
همچنان عاشق ماشین سواری و دور دور زدنی
گاهی هم دایی علی مهربون می یاد و باهم رانندگی می کنید
و تو تخیلاتت میگی مامان با دایی سواله هباپیما شدم لفتم فضا
اگه گفتی شی دیدم؟
می گم خوب چی دیدیییییییییییییییی ؟
تو هم با شوق و ذوق زیااااااااااااااد میگی کله زمین دیدم
قاله آشیا و اشتیلیا
هندوشتان لفتم پیشه داهی سهید و ژن دایی گیت اونجا یه عالمه حیبونای ( حیونای ) بحشی بووووووودن
ببل - پلند ( پلنگ) شیییییییییل
تاژه سیاله هم بود که می چلخیدن
می گم چه جوری
بعد دور خودت می چرخی میگی اینطولی اینطووولی دیده
شیطونک مامان 28 ماهگیت مباااااااااااااااااااارک
اینجا هم داری برامون می رقصی عشقم
یکی بود یکی نبود
توی یه روز قشنگ
یه پسر زبر و زرنگ
می خواد بره ماهیگیری
با نی و لنسر و توری
....
چه شعری سراییدم
مشغول مرتب کردن اتاقت بودم که بهم گفتی مامان نشیم بیا ببین شقد ابل ( چقدر ابر ) اون بالاشت
بیا عکش بگیل
الهیییییییییییی من قربونت بشم که مثله مامانیت عکاسی رو دوست داری
این عکسو هم با همدیگه انداختیم
جدیدا مدام میگی بده من هم عکش بنداژم دیده
آروین مامان، پسرمامان، نفس مامان
این و همیشه به یاد داشته باش
یک نفر...
یک جایی...
تمام رویاهاش لبخند توست...
و زمانی که به تو فکر می کنه
احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه...
پس هرگاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش.
یک نفر...
یک جایی...
در حال فکر کردن به توست
من هر روز، با شعرهايم كه تمام احساس ِ منه
نوازشت ميكنم، لمست ميكنم، مي بوسمت می بویمت
موهاي نرمت را شونه ميكنم، صورت ماهتو ميشويم
و به تو شعر ميدهم تا گرسنه ي احساس نباشي
احساست دم دستت باشد
قايمش نكني ،عزيزك من، ما هر روز عاشق تر از روز ِقبل
به همين راحتي.
تو وادارم ميكني شعرهايم را برايت شبها قصه بگويم تا بخوابي
درون ِ نهاد ِ من.
تو وادارم ميكني تا دوباره به لهجه ي كودكي هايم با تو صحبت كنم.
و روي حياطي كه هنوز كف ِ آ ن خاكيست و آب پاشي شده
با تو پابرهنه بدوم تا كف ِ پاهايم گِلي شود.
تو وادارم ميكني با خودم شرط ببندم تمام ِ كوچه هاي بن بست دنيا را ناديده بگيرم.
و ...وادارم ميكني خنده هايم را از چمدان زير تخت بيرون بياورم .
و ...دوباره تمام ِ غصه هايم را تا كنم بگذارم توي چمدان ، زير تخت.
و... دوباره شعر بگويم.
من حتم دارم خدا تو را مثل سبزينه ها پاك آفريده است.
دوستت دارم نهال ِ كوچك ِ شاعرانگي ِ من.
اینهم کادوهات عزیزم ...
داستانهای دو زبانه
پازل چوبی
مباااااااااااااااااااااااااارکت دردونه من