آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

خاطرات شیرین گذشته

1392/3/14 2:04
4,375 بازدید
اشتراک گذاری

 آروین جونی ، دیشب  داشتم عکسهای لپ تاپ و تو هارد  می ریختم که بابایی اومد نشست کنارم .بعد باهم عکسها رو نگاه کردیم و خاطرات رو مرور .

بهمن 89 بابا سعید و مامان معصوم به اتفاق مامان فاطی اومده بودن هندوستان شهر (پونا ) تا به  من و بابایی و دایی سعید  و دایی علی که اونجا مشغول تحصیل بودیم سر بزنند .  فردای اونروز باهم دیگه رفتیم یه مرکز خرید به اسم پونا سنتر  بعد از اونجا رفتیم به یه شاپ دیگه به اسم کاکاده سنتر(  وست ساید )  از اونجا مامان فاطی برام یه ساری خوشگل فیروزه ای  و مامان معصوم یه پیراهن صورتی خیلی ناز گرفتند و بهم  گفتن این و ایشالله باردار شدی بپوشی .

 خیلی خوش گذشت  ...

 

تا دیر وقت بیرون بودیم  وقتی برگشتیم احساس سر درد و گلو درد شدیدی داشتم ، آب نمک غرغره کردم و یه کم دراز کشیدم   ، نیم ساعت گذشت و گلودردم شدید تر شده بود  ، بابایی گفت حاضر شو بریم کلینیک 

توی هندوستان خلوت ترین جاهاشون بیمارستانها و کلینیک هاشونه

داروهاشون عالی و معجزه می کنه  آقای دکتر  بعد معاینه  6 تا  دونه بهم  قرص داد  وقتی به خونه اومدیم مامان فاطی مهربونم برام سوپ آماده کرده بود قرصها رو خوردم و خوابیدم .حدود 20 دقیقه خوابم برد و وقتی بیدار شدم آثار هیچ  گلودردی  نبود . قرار بود فردای اونروز  برای تفریح و گشت گذار به بنبئی بریم   تمام کارهارو انجام دادیم و آماده برای رفتن

  حالم یه جوری بود یه جور خاص  و عجیب  . هی گر می گرفتم و یه درد های خفیف تو دلم احساس می کردم همش می گفتم یعنی امکان داره  ،نه بابا فکر نکنم مگه میشه ...

منتظر فرصتی بودم تا برم ببینم چه خبره؟

خلاصه یه کارتریج رو برداشتم و  تست و انجام دادم   نمی تونستم صبر کنم

گرمای صورت و لرزش دستم وهیجانی که تمام وجودمو پر کرده بود  هیچ وقت از یادم نمی ره

خداااااااااااااااااایا چی میبینم  ... قلبم داشت از جا در می اومد  یه چند ثانیه ای تو شوک بودم که یهو بابایی رو صدا کردم اون هم سراسیمه اومد گفت چی شده چیزی نتونستم بگم فقط بی بی چک و نشونش دادم  از خوشحالی صورت بابایی سرخ شده بود و سفت منو تو آغوشش گرفت و  مدام پیشونیمو می بوسید بهش گفتم  این موضوع رو به کسی نگو  چون ممکنه درست نباشه  بذار فردا با هم بریم آزمایشگاه تا جواب قطعی بگیریم  بعدش  از اتاق رفت بیرون ، 1 دقیقه نشد که دیدم مامان فاطی اومد داخل . ازبرق چشمهاش معلوم بود که بابا رضا نتونسته  حرفو تو دلش نگه داره

کمتر از کسری از ثانیه دیدم بابا سعید و مامان معصومه هم اومدند پیشم و منو بوسیدندو تبریک گفتن و همش خدا رو شکر می کردن

گفتم ای بابا ،  هنوز هیچی  معلوم نیست شاید نباشه امان از دست بابایی


خلاصه  برنامه رفتن به بنبئی  تبدیل به رفتن به آزمایشگاه   شد.

فردای اونروز من و بابایی رفتیم بیمارستان . آزمایش دادم و خانومه گفت  بعد از ظهر بیاین  جواب بگیرین . بابا  500 روپیه بهش داد و گفت اگه میشه زودترجوابو بهمون بدید500 روپیه کار خودشو کرد   نیم ساعت نشد که خانم اپراتور که اسمش سانگیتا بود اومد و با خوشحالی جواب و داد دستمون و بهمون  تبریک گفت . اگه بدونی آروین  جونی  ، بابا جون اینقدر خوشحال و ذوق زده شده بود  که مدام  منو بغل کرد و هی دستهاشو می برد آسمون و  می گفت خدایا شکرت  .

بابا یی برام  ، ازآقایی که تو چرخ دستیش  یه عالمه نارگیل داشت   یه نارگیل گنده گرفت و گفت تو ماشین بشین و نوش جون کن .بعدش هم خبررسانی رو شروع کرد  اول به مامان فاطی اینا که با دایی سعید و بابا سعید و مامان معصوم  در حال گشت و گذار بنبئی بودند خبر داد و بعدش به خاله تبسم و عمه راضی و عمه ثمینا و عمو علی و دایی ها و.خاله سیمین و خاله زهرا  و بابا بزرگ و عمه فاطی و.................

طولی نکشید که همه  یک به یک بهم زنگ زدن و کلی تبریک گفتند و نازت می دادند و من از خوشحالی اشک می ریختم و ازشون تشکر می کردم واییییی خدای من ، چه لحظات خاص و ناب و  شیرینی . هربار به یاد می  یارم اشک  شوق تو چشمام حلقه میزنه  

همون روز با بابایی رفتیم یه مرکز خرید به اسم mom & me  

و برات یه چند دست لباس و اسباب بازی گرفتیم .البته اینا اولین هایی که برات خریدیم نیستند

چون من از مدت ها قبل هرجا می رفتم برات چیزهایی می خریدم و جالب اینجاست که همه وسایلی که برات می گرفتم پسرونه بودند 

 

 

 

 

 

 

 

بابایی همش  می گفت  خدا رو هزار بار شکر   که نی نی مون طوریش نشد   ...

 آخه  می دونی  آروین جون ،  ما  2 هفته قبل از اینکه مامان فاطی اینها بیان پیشمون  با دوستامون  آقا رضا و شیلا جون و پسر دوست داشتنیشون رفیع جونم مشغول هند گردی بودیم و تو این مدت چندین بار سفر هوایی  و دریایی   و زمینی  اون هم تو جاده های صاف و بدون دست انداز هندوستاننیشخند  تازه چقدر با ریکشا این ورو اونور رفتیم 

خلاصه عزیزکم

چند روز بعد هم رفتیم مطب خانم دکتر سهیلا وطن خواه که یه پزشک ایرانی بود برام یه سری کامل آزماش نوشت  و همینطور سونو  .

برای اولین بار صورت ماهت و صدای قلب مهربونت و  دیدیم  و شنیدیم از خوشحالی نمی تونستم جلوی اشکهامو بگیرم و اونجا بود که حست کردم  و فهمیدم که وجودم بوجودت بستست . آقای دکتر  هم با حوصله و مهربونی زیاد  دست و پا و حتی انگشتهاتو  نشون داد و بهمون یه عالمه  تبریک گفت  و خیلی از خوشحالی ما خوشحال بود 

خاطره  شیرین  اون روز   هم هیچ وقت  حتی جزئیاتش  از یادمون نمیره

اوایل بارداری ویار خیلی  خیلی بدی داشتم زود خسته می شدم و  حالت تهوع داشتم  و هیچی نمی تونستم بخورم    و همش دوست داشتم بخوابم منی که همش این ور و اونور به گشت و گذار و خرید و... بودم  طوری شد که دوست نداشتم از خونه پامو بیرون بگذارم . حتی چند هفته بود که بابایی بهم اصرار می کرد میگفت تا قبل از اینکه برگردی  دوست دارم یه  سرویس طلای هندی برات بگیرم  فکرشو کن چه حالی داشتم که راضی به بیرون رفتن  برای خرید طلا  هم نمیشدم . خلاصه یه روز من و بابایی به اتفاق دوستمون لاله جون رفتیم لاکش می رود ( اسم بازار ) و از اونجا بابایی این سرویس خوشگلو برام خرید

 و گفت این هدیه فارغ التحصیلی و مامان شدنتهقلب

 من هم از بابا جون تشکر کردم و بهش  گفتم اگه پسر دار شدم  این سرویسو به عروسم و اگه دختر دار شدم به دخترم هدیه می دم  تا این نسل به نسل تو خونوادمون  دست بدست بشه و یادگار بمونه .

 

 آروین جونی ،این تدی ناز نازی رو هم خاله  لاله جون برات خرید

 

دست گلش درد نکنه 


 

بعد از مدتی از یکی از دوستام که همونجا فارغ شده بود پرس جو کردم و یه بیمارستان خوب  بهمون معرفی کرد( گوپته هاسپیتال ) 


من و بابا جون رفتیم تا اونجا تشکیل پرونده بدیم . برام خیلی جالب بود  با اینکه نرخ جمعیت تو هند بسیار بالاست ولی تجهیزات و امکانات  و خدمات پزشکیشون  خیلی عالی بود

هر 2هفته ای 1 بار پرستار می اومد خونمون و نمونه  گیری می کرد و خودشون نتیجه آزمایش رو تا منزل می آوردند  و هر بار هم که لازم بود برای سونو گرافی یا معاینه به  بیمارستان  بریم  حتی 1 ثانیه هم مارو معطل نمی گذاشتند و پروانه وار دورمون می چرخیدند برخلاف اینجا که با وجود گرفتن وقت قبلی باید 1 ساعت یا بیشتر منتظر بمونی تا نوبتت بشه ... .

آروینم قرار بود همونجا تو بدنیا بیای  حتی  با دکترت  و متخصص بیهوشی و همه عوامل صحبت کرده بودیم و اتاق عمل  رو هم بهمون نشون دادند و اتاقی که قراربود بعد عمل اونجا باشیم و.....  امانشد  مامانی  بد جوری دلم می خواست برگردم همش فکرهای ناجور می اومد تو ذهنم که اگه یه چیزیم بشه دوست داشتم پیش خونوادم باشم و از این فکرها...

5 ماهو نیمت بود که  با دایی سعید جون مهربون  برگشتیم  ایران و بابایی همونجا موند تا باقی درسشو به اتمام برسونه  .فسقلی خوشگلم    تا اون موقع هنوز مامانی نمی دونستم که پسرید یا دختر؟ 

چون تو هند دکترها  اجازه ندارن جنسیت نی نی ها ر و بگن

فردای اون روز من با مامان فاطی  و زن دایی مژده جون رفتیم دکتر و سونو دادیم و معلوم شد که شما

تاج به سر و شازده گل پسرید

و همون موقع بلافاصله این خبرو به بابا ییت که همیشه عاشق این بود که یه پسر کاکلی و گوگول مگولی که یارو یاورش باشه داشته باشه دادم  وقتی این خبرو بهش دادم گفت مطمئنی نکنه اشتباه بشه زیاد خوشحالی نکن شاید برعکس شه و من گفتم برای من جنسش اصلا مهم نیست مهم اینه که نی نیمون سالم و تندرست باشه دختر یا پسر نداره هرچی باشه بالای سره 

و از اینکه خدای مهربون فرشته ناز و معصومی مثل تو رو بهمون داده ازش  هزاراااااااااااااااااااااااااان هزار هزار  بار ممنون و شاکریم و ازش می خوایم که همیشه  و همه جا خودش نگهدارت باشه .

 

 

 

 

 

  این هم یه چند تا عکس از ایندیا 

تاج محل ( آگرا ) 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جیپور  (هوا محل )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دایی علی جونم

 

 

 

 

 

 

قطب منار ( دهلی نو )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 بابایی با رفیع جون 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اورنگ آباد 

 

 

 

 

 

 

 

 

نمای بیرونی آپارتمانمون (کریستال گاردن)

 

باشگاه و استخر (کریستال گاردن )

 

دایی سعید جونم

 

 

 

 

 

 

موزه گاندی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

غار آجانتا 

 

پل مومبای 

مقبره آکشاردام بزرگترین معبد هندوها ( دهلی نو)

 

 

 

معبد ( تمپل ) پونا

 

 

 

 

 

 

 

فستیوال گانش 

 

 

 

 

 

 

 

 

هتل تاج محل بنبئی

 

 

 

 

 

 

ایندین گیت ( دروازه هند ) مومبای ( بنبئی)

 

 

ساختمون اصلی دانشگاه مامانی 

مامانی تو کلاس درس

 

 

 

اسنک پارک

 

رصدخونه ( جنتر منتر ) جیپور

رص

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (62)

مرجان مامان آران
15 خرداد 92 8:51
واي عزيزممممم خيلي خاطره قشنگي بود ناخواگاه اشك تو چشمام جمع شد
عزيز دلم ايشالا هميشه موفق باشيد و جمع 3 نفريتون شاد باشه و لبتون خندونننننننننننن
از ديدين عكسا كلييييييي لذت بردم


ممنون عزیزم . مرسی از حس مهربونتون آران جونمو ببوسید
مامان محمدطاها
15 خرداد 92 9:54
ماشالله پسر نازی دارید
فکرکنم فقط چند روز از پسرمن بزرگتره
خداحفظش کنه


ممنون دوستم . خدا گل پسرتونو براتون حفظ کنه و همیشه شادو خندون سلامت باشید
مامانی
15 خرداد 92 13:59
خیلی لذت بردم هم از دیدن عکسهای زیباو دیدنی و هم از خاطرات زیبا و شیرین .یاد خودم افتادم احساستون درک می کنم. ماماناتون چه خوش قدم بودندهمیشه کانون زندگیتون گرمو خوش باشه .خوش به حالت آروین جون چه چیزهای قشنگی برات باباجونی و مامان مهربونی خریدند مبارکت باشه من که کیف کردم . من عاشق هندم مخصوصا فیلمهاش ممنون از عکسهای زیبایی که گذاشتید خیلی عالی بود همیشه به گردشو تفریح عکسهای آروین جونی عالییییییییییییییی بود وای که چه نازو معصوم و ملوسه این تاج بسر





مرسیییییییییی عزیزم . ممنون از نظر زیباتون .مرسی از اینهمه لطف مهربونی .
خاله الیسا
15 خرداد 92 14:07
سلام عزیزم

همه چی فوقالعاده زیبا و عالی بودحستون بسیار زیبا و تاثیر گذار بود.من هم با خوندن خاطره شیرینتون اشکم در اومد .هند چه جاهای زیباو چه مناظر وطبیعت بکرو قشنگی داره . بسیار لذت بردم .چه اسباب بازی و لباسهای قشنگ و شیکی مامان برات خریدند .به سلامتی استفاده کنی خوش به حالتون هندی هم یاد گرفتید؟ با چه زبونی صحبت می کردید؟عکسهای آروین هم خیلی قشنگه قربون لپاش چه جیگریییییییییییی خوش و خرم باشید


ممنووووووووووووووووووووون دوست مهربونم مرسی . نظر لطفتونه مهربانم. نه متاسفانه زیاد هندی یاد نگرفتیم چون زبانشون تو اون ایالت ، مراتی بود نه هندی .ما هم با زبان انگلیسی تو دانشگاه و بیرون ارتباط برقرار می کردیم . به خاطر همه چیی ممنووووووون دوست عزیزم




نرگس مامان باران قلنبه
15 خرداد 92 17:28
واااااااای چه عکسهایی کلی لذت بردم


ممنون دوست عزیزم .باران جونو ببوسید
مامان امیر کسرا
15 خرداد 92 20:35
کلی لذت بردم از دیدن تصاویر زیبا و طبیعت قشنگ هندوستان
ایشالله که خدا آروین جونو براتون حفظش کنه خاطره هاتون خیلی دلچسب بود وای که من غش کردم از دیدن عکسهای آروین جون می خواستم دستها و لپهای گامبالوشو بخورم.مامان نسیم چه رنگ فیروزه ای بهتون می یاد صورتتون هم مثل دلتون قشنگ و مهربونه



مرسیییییییییی دوست عزیزم
چشمهاتون زیبان و قشنگ میبنه .می بوسمتون
خاله الهام
16 خرداد 92 8:24
سلام دوست خوبم شما با افتخار لينك شديد سرفرصت حتمـــــــــــــا ميام واين پست رو ميخونم



ممنووووووووووووون عزیزم .دختر گل خوشگلتونو ببوسید
مامان پرهام
16 خرداد 92 14:17
همه چی عالی
خاطرها ، عکسها ، احساس پاک مادرانه ، عکسهای مثل ماه آروین جون
مناظر زیبا و تاپ هندو.....
شادو سعادتمند باشید



ممنوووووووووووووووووووون دوست مهربونم
خاله ملیسا
16 خرداد 92 14:20
سلام عزیزم
وبلاگتون مثل همیشه سرشار از عشق و امید و مهربانی
امیدوارم همیشه دنیا به کامتون شیرین باشه زندگی 3 نفرتون سرشار از عشقو خوشبختی.
زحمت کشیدید عکسهاتون عالی و بی نظیر بودن


ممنون از لطف و محبتتون دوست عزیزم
مامان مهدی
16 خرداد 92 14:45

خیلی عالی بودن



مرسی عزیم
خاله الهام
16 خرداد 92 17:50
عزيزم خيــــــــــــــلي قشنگ بود
چقدر هم ساري بهتون مياد
از همه چيز قشنگتر عكسهاي آروين عزيزم بود
از طرف من ببوسيدش


ممنون عزیزم . چشمهاتون زیباست
مرسی از لطفتونشما هم دختر نازمو ببوسید
خاله حسین
16 خرداد 92 18:00
بسیار لذت برم عکسها همشون جالب و دیدنی بودن همینطور عکسهای آروین جون که ماشالله هزارماشالله داره

___@@@@@@___________@@@@@
_______@@@________@@_____@@_______@
________@@___________@@__@@_______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@___________________@@@@@@@
__@@@@@@@@@_________________@@@@@@@
__@@______________________________________@@
_@@_________________@@@@@________________@@
_@@________________@@@@@@_______________@@
_@@@______________@@@@@@______________@@@
__@@@@_____________@@@@____________@@@@
____@@@@@@______________________@@@@@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@_____________@@
________@@@________@@@____________@@
________@@@______@@@__@__________@@
_________@@@_____@@@___@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@
______________________@____@@@
____________@@@@___@@__@__@
_____________@____@@_@__@__@
______________@@@____@_@@@
_______________________@



ممنووون عزیزم لطف کردید
مادری
16 خرداد 92 18:52
به به چه عکسهایی چه جاهای قشنگ و چه مکانهای دیدنی و چشم نوازی دست پدر جون آروین درد نکنه چه هدیه ارزشمند و شیکی براتون هدیه خریده خوش به حال آروین جون و خانومش .خاطرتون خیلی قشنگ بود احساستون رو هم خیلی دوست داشتم. و از همه زیباتر عکسهای آروین جون که آدم دلش می خواد این کیک خوشمزه رو غورتش بده .


ممنوووووووووووون دوست عزیم . مرسی از لطف و محبت و نظر زیباتون
خاله ترمه
16 خرداد 92 19:27
عکسها مثل همیشه 20...

شاد باشید



ممنون عزیزم
خاله ترمه
16 خرداد 92 19:30
وای چقدر عکس

همه عکسها قشنگ بودن مخصوصا مناظر سز یشمی که مثل یه تابلوی زیبا و بعضی ها مثل تکه از بهشت بودن مناطق سبز استوایی .من هم هندوستان سفر کردم و خاطرات قشنگی از اونجا دارم هدیه همسری تون هم مبارکتون باشه طلاهای هندی واقعا زیبان تقربا شبیه سرویس خرم سلطان می مونه ممنون که خاطرات خوش مارو هم زنده کردید . پاینده و سربلند باشیدخدا بهتون یه فرزند زیبا عنایت کرده که امیدوارم در پناه حق رستگار و موفق باشه



ممنوووووووووووووون عزیزم مرسی از لطفت.چه جالب
ممنون از دعای قشنگت مهربونم ایشاالله که همانطور بشه
مامان کیان کوچولو
16 خرداد 92 20:28
غزیزم خیلی وقته شما جز دوستای ما هستییییین ..
خصوصی گلم


ممنووووووووووووووون عزیزمهربونم
هیراد و عمه لیلاش
17 خرداد 92 11:36
عزیز دلم خیلی خاطرات قشنگیه
عکسهاتون هم فوق العاده زیبا بود[h

مرسییییییییییی دوست جونم
هیراد و عمه لیلاش
17 خرداد 92 11:36
عید مبعث بر شما مبارک
براتون یه دنیا سلامتی و خوشی آرزومندیم


ممنون عزیزم. همینطور برای شما
مامان نهال
17 خرداد 92 17:57


این ماچها نثار آروین جون ملوس و مامان نسیم خوشگل خانمی

و این گلها برای بابا جون آروین که اینقدر مهربونه

مرسیییییییییییییی عزیزم دریافت شد ممنون از مهرو محبتتون
مامان نهال
17 خرداد 92 18:02
بسیار بسیار از دیدن عکسهای خیلی جالبتون لذت بردم .من از دیدن وبلاگتون که همیشه بوی تازگی میده سیر نمیشم .نسیم خانم خیلی وقت بود که وقت نکرده بودم بیام تو نت برای همین اولین کاری که کردم اومدم بیام آروین جونو ببینم


هزار ماشالله دامادش کنید روز مردو هم با تاخیر به بابای آروین ومرد کوچک خونتون فسقلی خودم تبریک می گم زنده و پاینده باشید




ممنووووووووون عزیزم خیلی خیلی لطف کردید که وقت گذاشتید .نظر لطفتونه دوست خوبم

مامام محمد طاها
17 خرداد 92 18:19
قربون فندقی خودم بشم بخورم دستهای کلوچه ای و لپهای تربچه ایت رو.به وب داداشیت هم سر بزن .دلمون براتون تنگیده شد.خونه مجازیت همیشه پر از عکسهای قشنگ و نوشته های پر از احساس وعشق به توست و رنگ و بوی خاصی داره و به دلها میشینه .باید قدر شناس آقای پدری و مادر جونی باشی .


ممنووووووووووون عزیزم . به روی چشم. مرسی از اینهمه لطف و مهربونی
مامان محمد طاها
17 خرداد 92 18:20
عید سعید مبعث مبارک


عید شما هم مبارک
maman bahar
18 خرداد 92 0:53
عزیزم سلام به خودتو گل پسری
میدونی اینارو که خوندم چی دلم خواست ؟؟؟
دلم خواست تو اون ساری صورتی که گفتی مامانی خریدن و گفتن ایشا.. بارداری بپوشی میدیدمت
لبهاتون همیشه خندون باشه


سلام دوست گل و مهربونم
چشم حتما اینکارو میکنم راستش خودم هم می خواستمم بگذارم ولی نمی دونم چی شد که نگذاشتم . ممنون از لطفت دوست عزیزم . گل پسر شیرین عسلی رو از طرفم ماچش کنید
محبوبه مامان الینا
18 خرداد 92 8:24
یاد خاطرات با خوندن خاطراتتون من هم استرس گرفتم چه برسه به خودتون چقدر شیرین و جالب
راستی نسیم جون شما چه رشته ای خوندی؟
من هند رو بخاطر معابد و یوگا و مدیتشین و اساتیدش خیلی دوست دارم چند سال پیش که واسه سفر برنامه داشتیم من هند رو پیشنهاد دادم و همسر ترکیه ...اگه میدونستم که اونجا اینقدر زیباست حتما اصرار میکردم بریم اونجا آخه تو نت که سرچ کردم اکثر توریستها از فقر و خیابونهای کثیف نوشته بودند
پس گل پسرمون یه جورایی هندیه



سلام دوست عزیم ممنون از نظرتون
من ریاضی با گرایش محض خوندم
اگه به جاهای باستانی و تاریخی علاقمندید حتما باید هند و چین و ... ببینید چون جزء کشورهای عجایبند و مطمئن باشید پشیمون نمی شید البته مهمه که چه فصلی رو برای گشتن به هندوستان انتخاب کنید ناگفته نمونه که جاهای کثیف هم نداره که این هم از ویژگی بارزهنده جهش پیشرفت اقتصادی خیره کننده در کنار خرافات و مذاهب کهن و...
خاله آوین
18 خرداد 92 10:43
چقدر همه چی وزیبا تعریف کردید من هم یاد دوران خودم افتادم و از شادی اشک تو چشمام جمع شد ممنون مامان نسیم به خاطر یاد آوری خاطرات زیباتون و ما هم کلی با دیدن عکسهای ناز آروین جون و خودتون و مناظر و اماکن دیدنی اونجا خوشحال شدم
چقدر لباس هندی بهتون می یاد
در پناه حق شاد باشید


مرسی دوست عزیزم . نظر لطفتونه دوست گلم . چشمهاتون زیبان .دختر گلمو ببوسید
مامان محمدرضا
18 خرداد 92 10:52
پایداروسرزنده وخوشحال سلامت وهمیشه به گشت گذار و تفریح و خوشی
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ و دلنشین بود
پستهاتون همیشه پیام شادی وعشق وزیباییست
خوشحال شدم از خوندن پستتون و دیدن عکسهای قشنگتون

من هم دلم از اون ساری ها و طلا هندی ها خواست


ممنوووووووووووووون عزیزم .خوشحالم از خوشحالیتون
عزیییییییییییییزم قابلتونو نداره .
مامان محمدرضا
18 خرداد 92 11:06
ببخشید حس کنجکاویم نذاشت که نپرسم اون تشک بازی که آروین جون توش داراز کشیده رو خاطرتون هست چند گرفتید و مارکش چیه ؟ چون رنگهاش خیلی شاده و من تابه حال جایی ندیدم .هند هم خیلی قشنگه ها فکرشو نمی کردم اینقدر جاهای دیدنی داشته باشه ولی یکی از دوستهام گفته بود که تمام آپارتمانهاش استخر و باشگاه و فضای سبز مربوط به خودش و حتا فروشگاهها و کتابخونه منحصر به همون آپارتمان . جالبه واقعا با این جمعیت بیمارستانهاشون خلوته .اینو تو شبکه تلویزیونی دیده بودم .بهر حال لذت بردم از پست زیباتون

مرسییییییییی عزیزم ممنون از نظرت دوست گلم
عزیزم اصلا قابلتونو نداره راستش قیمتشو اصلا یادم نمی یاد ولی مارکش FISHING PRISE
یه کمپانی معروف امریکایی که البته من هم تو مغازه های اطرافمون ندیدم من هم از ترکیب رنگهاش خیلی خوشم می یاد در مورد امکانات آپارتمانها هم، همه آپارتمانها این خصوصیات رو ندارند . اما مجتمع هایی با بیش از 50 نفر سکنه حتما باید هم استخر وهم کلاب هم کتابخونه و هم فضای سبز و پارک بازی و پارکینگ طبقاتی باید داشته باشند والله بهشون پایان کار نمی دند . واقعا رشد اقتصادی و پیشرفتشون لحظه به لحظه ملموسه
maman bahar
18 خرداد 92 11:39
لطفا از طرف من ی گاز بگیر از این گل پسملی
بخورمش من که اینقدر شیرینه




حتماااااااااا گلم.مرسییییییییی عزیزم. امیر علی جونم و ببوسید
طاهره مامان امیرعلی
18 خرداد 92 13:10
خاطرات شیرین قدیم همیشه به آدم انرژی مثبت میده.
من عاشق هندم خیلی دوست دارم یه سفر برم هند.
فکر میکنم کشور قشنگی باشه.نه؟


ممنون از نظرتون .واقعا همینطوره عزیزم. به نظر من هند زیباییهایی داره که باید رفت و دید .
ژاله مامان آیدا
18 خرداد 92 17:36
واقعا از خوندن خاطره مادر شدنتون لذت بردم خیلی زیبا با تمام جزئیات و عکسهای قشنگ. انشااله همیشه در کنار همسر خوبتون و آروین عزیزم شاد و سلامت باشید




ممنون ژاله جون دوست خوبم .انشالله که شما هم همیشه کانون زندگیتون گرم و شیرین باشه
دختر گلمو ببوسید

انسیه
18 خرداد 92 21:00
وای چه عکسای خوشکلی


مرسییییییییییییییییییییییییییییی عزیزمی
انسیه
18 خرداد 92 21:00
اسباب بازی های آروین جون محشره خیلی نازن


ممنوووووووووووون عزیزم . قابل نداره دوست گلم
انسیه
18 خرداد 92 21:03
عزیزم زودی بیاازاروین گل بنویسمامانی چه رشته ای خوندی وکجاشاغلی ببخشیدا




حتما عزیزدلم . من ریاضی محض خوندم و الان تو چند دانشگاه مشغول تدریسم. پسری گلمو ببوسید


مامان محمدرضا
19 خرداد 92 2:22
سلام چه عکسای زیبایی و چه جای با صفایی. ایشالا همیشه به گردش . منم ساری دلم خواست خیلی قشنگ بود بهتونم میاد راستی خال هندیتون کو؟ ای کاش یه خال هم اون وسط میذاشتید تا بیشتر به هندیها شبیه میشدید.عکسای آروین جونو که دیگه نگو خیلی ناز و خوشگل مثل همیشه جیگر.از طرف من خییییییییییلی ببوسش.


سلام دوست عزیز مهربونم
ممنووووووووون ازلطفت . چشمهات قشنگه عزیزدلم . مرسی از محبتت . محمد رضا جونمو ماچش کن
آسمونی ها
19 خرداد 92 11:01
دوست گلم
نسیم عزیزم
چقدر این پستت رو دوست داشتم! سه بار خوندمش ... از بس زیبا نوشته بودی ... خیلی دلنشین بود.

امیدوارم تا ابد کنار هم عاشقانه زندگی کنید تا آروین به پدر و مادر عاشقی چون شما افتخار کنه. همونطور که من به داشتن دوست گلی مثل شما افتخار میکنم.

خیلی دوستت دارم
بــــــــــــــــــــــــــــــوس برای نسیم گلم و آروین عسلم


ممنوووووووووووووون عزیزدلم .مرسیییییییییی از اینهمه لطف و محبت . جدا زبونم قاصره فقط می تونم بگم عااااااااااااااااااااااااااااشقتم مهربونم
آسمونی ها
19 خرداد 92 11:03
از این که گفتی میخوای سرویس طلای هندی رو نسل به نسل به آیندگان بدی خیلی خوشم اومد.
حتما من هم همین کار را خواهم کرد.
ایده ی خوبی بود.
این هدیه ی یه عشق جاودان است به آیندکان تا بدانند از نسلی عاشق هستند.


ممنوووووووون عزیز مهربونم
آسمونی ها
19 خرداد 92 11:06
مامان نسیم شما چند ساله ازدواج کردید؟


10 سال .
zohre,mamane kiyan
19 خرداد 92 14:36
عزیزم خیلی خاطرات قشنگیه و زیبایی بود

عکسهاتون هم خیلی زیبا بود.

از ديدين عكسا كلييييييي لذت بردم




مرسییییی دوست عزیزم .ممنووووووون از مهربونیتون کیان جونمو ببوسید


انسیه
19 خرداد 92 17:45
عزیزم بیاوبلاگم شمابه یک سرگرمی وبلاگی دعوت شدین


چشم گلم
مامان یاشار
19 خرداد 92 21:31
عکسها و دلنوشتهاییی که از عمق وجودتون تراوش کرده بود و هر شنونده ای رو تحت تاثیر قرار میده عااااااااااااااااااااااااااااااااالی و بی نظیر بودند
بسیار لذت بردم


ممنوووووووووووووووووون عزیزم مرسی از توجهتون
مامان محمدرضا
20 خرداد 92 15:01
سلام دوست خوبم . خواستم به یه مسابقه وبلاگی دعوتتون کنم البته خودمم نمیدونم آخرش که چی ولی خب یه کم میخندیم.هههههههه
به وبم بیایید و سوالات رو تو وب خودتون جواب بدید.مرسییی


مرسی عزیزم . حتما
مامان آرینا مو فرفری
20 خرداد 92 15:18
عزیزم از خوندن مطالب و دیدن عکسای زیبا خیلی لذت برم.همیشه شاد وسلامت باشین


مرسییییییییییییی خاله جون مهربونم شما هم همینطور همیشه لباتون خندون و دلتون شاد شادباشه
مامان پارسا
21 خرداد 92 0:01
از خوندن نوشته هاتون و دیدن تصاویر زیبایی که از آروین جون و خودتون و مناظر زیبای هندوستان که گذاشتید بسیار لذت بردم عالی بود


مرسییییییییییییییی عزیزم لطف دارید گلم
جوجوی خاله
21 خرداد 92 0:04
خیلی عالی بود خیلی کیف کردم و لذت بردم
ماشالله چه نی نی نازی
در پناه حق سلامت و زنده باشین


ممنوووووووووووووون گلم .مرسی از نظرتون
مامان مهرزاد جان
21 خرداد 92 11:18
سلام عزیزم
خیلی قشنگ بود انشاله همیشه سالم و خوشبخت باشید


ممنووووووووووون گل مهربونم .مهرزاد جونو ببوسید
مامان بردیا
21 خرداد 92 16:17
این عکسای خوشکل با خوندن خاطرات شیرینی که داشتید بیشتر به دلم نشست. خدا حفظش کنه گل پسر نازتو . شادی و موفقیتش رو ببینید انشاا...




ممنووووووووووووووون عزیزدلم .مرسی از محبتت

بردیا جونو ببوسید
مامان آروین (مریم)
21 خرداد 92 16:18
خیلی لذت بردم .....
آپم ....


مرسیییییی عزیزم
ماماني آرتميس
21 خرداد 92 18:25



ممنون
خاله حنا
21 خرداد 92 21:21
خاطرتون خیلی دلچسب بود.یاد خودم افتادم








مرسی گلم

مامان کیاوش
21 خرداد 92 21:34
سلام عزیزم
از خوندن پستاتون همیشه لذت می برم همیشه بوی تازگی و عشق رو میشه حس کرد . عکسها عالی
نوشته ها عمیقا نقش بر دل و از همه مهمتر آروین جون که مثال یک فرشته نازو کوچولو که داشتنش به آدم امید میده و غرق محبت.فیروزه ای خیلی بهتون می یاد فقط یه خال کم داشتید که یه سوپر استار هندی شید .یادگار خانوادگیتون ایده جالب و قشنگیه .من هم این کار و خواهم کرد .همیشه از ایده ها و فکرهای تاپتون استفاده می کنم . ( با اجازه )




ممنوووووووووووووووووووون عزیزم .نظر لطفتونه .محبت دارید گلم مهربونم چشمهاتون زیباست که همیه چو رو اینطور قشنگ می بینند
ماماني آرتميس
22 خرداد 92 9:40
دوست خوبم آپم


به روی چشم
مامان آرینا مو فرفری
22 خرداد 92 14:54
---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$$$
___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
________$$$(¯`(*)´¯)$$
___________$(_.^._)$
____________$$$$$$



مرسیییییییییییییی خاله جونم
الی مامی آراد
23 خرداد 92 11:28
کیف کردم این عکسها رو دیدم چه خاطرات خوبی بود همیشه شاد و خوش باشین




ممنوووون دوست گلم . آراد جونو ببوسید


مامانی
23 خرداد 92 21:06
همیشه شامان و سلامت باشید .آروین جون ، پس شما یه جوری هندی هستی . عکسهاتون خیلی جالب بودن .خوش به حالتون که تاج محل رو دیدید خیلی باشکوه و با عظمته


ممنووووووووون عزیز مهربونم
خاله جونی
23 خرداد 92 22:29
از خوندن خاطره شیرینتون دل من هم شاد شد و بسیار لذت بردم حس مادر شدن حس شیرین و وصف ناشدنیه حس تون رو خوب انتقال دادید همیشه خوش خبر باشید قدم خانواده تان چه پر برکت و خوش یمن بود زندگی به کامتون هماره شادو سرخوش


ممنووووووون عزیزم نظر لطفتونه مهربونم
مامان نیکان
25 خرداد 92 9:22
نسیم جون دل پر احساس و سر شار از عشق دارید که نوشته هاتون اینجور به دل میشینه . از دیدن عکسهای زیبای خودتون و گل پسری و همچنین مناظر هندوستان خیلی لذت بردم و عالی بودن همیشه به سفر و خوش باشید


مرسییییییییییییییی دوست عزیز و مهربونم .ممنون از نظرتون
مامان مينا
3 تیر 92 14:09
واىىىىىىىىىىىى عزيزم خيلى خاطره خوبى بود عكسا هم خيلى خوبن هميشه شاد و سلامت باشيد


ممنووووووووووووووووون عزیزم شما هم همینطور گلم
ساجده
9 تیر 92 0:09
عزیزم چه قشنگ و با احساس حس مادرانه تونو بیان کردید یاد خودم افتادم چه دوران زود می گذره چه با حوصله این همه عکسهای قشنگ و لود کردید ممنون از عکسهای زیبا و مناظر جالب

خدای من آروین یکی از زیباترین بچه هایی که زمان تولد اینقدر نازه و کپل نhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/42.gifاز

نسیم جون فکر جالبی کردید که این سرویس بسیار قشنگ و به یادگار به بچه هاتون می بخشید من هم حتما یه چنین یادگاریه در نظر می گیرم خیلی سوپرایز کننده ست






مرسییییییییی ساجده جون ممنون عزیزم شما همیشه بهمون لطف دارید
مامان مریم
20 تیر 92 13:18
همه چی عالی بود بسیار لذت بردم از عکسها و مناظر زیبای هند و پرنس زیبای من آروین جون و همینطور خاطرات زیباتون که اشک شوق رومی گذاره تو چشم هربینندهمخوصا اگه مادر باشه


ممنووووووووووون عزیزم مرسی از احساس زیباتون
ساناز
28 تیر 92 21:13
عزیزم خدا پسر گلت و برات نگه داره چه خاطرات و عکسهای زیبایی و بسیار فکر جالبی بود که برای نسل های آینده تان یک هدیه گرانقدر از سرزمینی که خدا بهتون توجه کرده و هدیه به این زیبایی بهتون ارمغان داده شما هم یه چنین نیت قشنگ و ماندگاری کردید امیدوارم همیشه شادمان باشید


ممنووووووووووووووووون دوست عزیزم مرسییییییییی از نظر زیباتون
خاله درسا
10 مرداد 92 17:00
خیلی قشنگ بود
چه خاطرات زیبایی
چه عکسهای روح نوازی
چه پسر کپلی نازی تو اون عکسها چند وقتش بود ؟چه ناز خوابیده پسری
براش اسپند دود کنید و بوسش کنید


مرسیییییییییییییییییییییییی عزیزم . مرسی از لطفتون مهربونم
مامان ثریا
29 مرداد 92 21:58
سلام من بتازگی ازطریق برنده شدن پسرتون در ویترین نی نی وبلاگ با وبلاگ قشنگ و جالبتون آشنا شدم خدا پسرتونو براتون حفظ کنه خیلی جذابه برنده شدنشو تبریک میگم در پناه حق همیشه شاد و رستگار باشید




سلام دوست عزیزم مرسییییییییییییی از لطفتون . ممنون از مهر و محبتتون