آروین آروین ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

از لحظه ای که آمدی ...

سلام پسری ......

1392/3/11 3:47
1,124 بازدید
اشتراک گذاری

وای باران ، باران شیشه پنجره را باران شست

 از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!

آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ  

                                                                 می پرد مرغ نگاهم تا دور

  وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست

  خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابم

                                                       که در آن دولت خاموشی هاست

من شکوفایی گلهای امیدم را در تو می بینم

                              و ندایی که به من می گوید:  

  گر چه شب تاریک است  دل قوی دار سحر نزدیک است..............

                                در میان من و تو فاصله ها بود ولی .............

گاه می اندیشیدم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری  

گاه می اندیشیدم خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!

شب هنگام شده و من تنهای تنها بدون تو و حضور  محترمانه تو به اندیشه های فردا نگاه می کنم به الان که چند ماهی ندیده ام تو را . نمی دانم می خندی و یا می گریی . الهی که بخندی آخه مامانی از خنده ات برام زیاد گفته بود

سلام بابایی . سلام همه وجود من . سلام رنگ و بوی زندگی من و مامانی . اگه از من خواستی بدونی که من مقیم روستای ساده عشقم هنوز   . من همون بابای   عاشقم ساده و با نشاط

با تو دنیا قشنگه   بی تو زشت زشته

بمون با من که با تو   دنیا چون بهشته 

تو همونی که تو رویام تو رو من خواب می دیدم  

 تو چشات آسمون و آفتاب و مهتاب می بینم

پسرکم زندگی بازیهای عجیب غریب داره ولی نگرانیهای من برای تو تمومی نداره . می دونم که عاقل تر از اونی میشی که مثل بابایی کودکی ات را به پاییز بدی

برات همیشه بهترینها را آرزو دارم و همیشه از خدای مهربون می خوام که حال و هوای زندگی ات بهاری باشه . الان که به نظاره ات می نشینم پرندگان سپید خوشبختی را در دوردستهای زندگی ات می بینم که به تماشای مهربانیهای تو لذت پرواز را برات به ارمغان خواهند آورد. 

خونه کوچک ما درزی  از چوب محبت دارد و کلونی که از ان می شنوی صورت صفا

خونه کوچک ما خانه شادی هاست همه از اجر عشق همه از مهر و محبت همه محراب دعاست  

آروین من دستهایت را به من بده تا تو را با خود ببرم .

تا با تو شادی کنم . تا زیر پاهایت را گل باران کنم.به خاطر توست این همه خاطره در تمام طاقچه ها در کنار آیینه ها به انتظار توست چشمهای من.

به من نگاه کن . به من نگاه کن نگذار چشمهایم که همیشه آسمان را جسته اند گریان شوند.

نگذار اشکهایم فرو ریزند. به خاطر تو تمام این زمین را گشتم همه جا را زیر پا نهادم همه جا را آروین گلم از این سبزه زار تا آن کویر تشنه که آب را در خود ندیده است. به خاطر تو برای آتشها هیزم شده ام 

به خاطرت مثل دریا با موجها سفر کرده ام. هر جا رنگ سرخی دیدم تو بودی 

هر جا سبزه زاری دیدم به خاطر تو گلی چیدم.

پسرکم ای کاش مادربزرگ می بود تا برات از شنگول و منگول قصه های زندگی بگوید . راستی بابایی ،شنگول و منگول  قصه های  کودکی بابایی مثل خودش بزرگ شده اند.

مادر بزرگ کجایی؟ ای کاش می بودی.ای کاش ...

مادربزرگ زندگی چقدر زیباست مثل موهای سپید تو و سفیدی موهایت مرا همیشه به وجد می آورد. 

کاش آیینه بودم، صاف و زیبا ، مثل تو

کاش ساده بودم ، سادگی را می پرستم مثل تو

کاش احساس بودم ، در دلی مثل دلت

کاش قطره بودم ، مثل اشک بر چهره ات

کاش شمع بودم ، می درخشیدم تا سحر

عاشقی دیدم ، عاشقی را دوست دارم مثل تو

بابایی خسته از این همه جدایی حالا اومده که تو رو در آغوش گرمش بگیره . تا باز هم برات ترانه زندگی سر بده و برات مثل همیشه زمزمه کنه که چقدر دوستت داره

توی یک جنگل تن خیس کبود              یه پرنده آشیونه ساخته بود

خون داغ عشق خورشید تو پرش           جنگل بزرگ خورشید رو سرش

تو هوای آفتابی ، توی درختا می پرید       تنشو به جنگل روشن                                                                                 خورشید  می کشید

تا یه روز ابرای سنگین اومدن                دنیای قشنگشو به هم زدن

هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد             ابرا موندن هوا آفتابی نشد

بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید       یه دفعه دیوونه شد از                                                                        توی جنگل پر کشید

زندگیشو توی جنگل جا گذاشت          رفت و رفت ابرا رو زیر پا گذاشت

رفت و عاقبت به خورشیدش رسید     اما خورشید به تنش اتیش کشید

اگه خورشید ، یکی تو اسمونه                مرغ عاشق رو زمین فراوونه

روزی یکی به بالا چشم می دوزه                 می ره با اینکه  می دونه می سوزهمن همون پرنده بودم که یه روز خورشید و دید

اسم من یه قصه شد، این قصه رو دنیا شنید.

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

عمه ثمینا
11 خرداد 92 17:31
متن و شعرت خیلی قشنگ بود.2 بیت اول برام خاطره داشت مرسی از یاداوریت.این پسرک کپلم هم خیلی اقا شده ماشاالله.میبوسمت آروین جون


سلام عمه جونی ممنون من هم می بوسمت . به عمو داودهم سلام منو برسون . راستی عمه جوووووووونی یادت رفت روز مردو بهم تبریک بگی .منتظر نظرات خوشگلت هستم . بوووووووووووووووووووس
مامان کسرا
11 خرداد 92 17:37
حس پدارنتون بسیار قابل تحسین است.همواره سایتون مستدام و کانون زندگیتون گرم و خوش باد.آروین جون عکسهات مثل همیشه محشر و زیبا بودن



مرسی از لطف و محبتتون
مامانی
11 خرداد 92 17:43
چه زیبا و دلنشین
الهی انشاالله آروین جون زیر سایه پدر و مادر مهربان و دلسوزش بزرگ شه همیشه خوش وخرم و تندرست باشید
ماشالله آروین جون هرچی میگذره خوشگل و خوشگل تر میشه من که هلاکشم .



مرسییییییییییییییییییی از محبت و مهربانیتون
مامان فاطمه
11 خرداد 92 18:46



ممنون
محبوبه مامان الینا
11 خرداد 92 19:03
شعر بسیار بهم چسبید
متن هم بسیار عمیق و رمانتیک بود
خدا خونواده عاشق و صمیمی تون رو همیشه در کنار هم حفظ کنه


ممنون خاله جون مهربونم ایشالله
zohre,mamane kiyan
11 خرداد 92 20:10
خیلی عالی بود خانمی
چقدر آروین خاله زهره مرد شده


ممنوووووووووون عزیز دلم نظر لطفتونه
مامان محمدرهام جون
12 خرداد 92 13:10
چه شعرونثر زیبایی واز اون زیباتر آروین نازنین وکنجکاوم درحال کشف وجستجو در طبیعته بسیار لذت بردم،همیشه شاد وسلامت وکامیاب باشید


مرسییییییییییییی عزیزم . ممنون از محبت و لطفت
انسیه
12 خرداد 92 14:30
فدای این پسرک خوشکل بشم من اونی که برگوبرداشته خیلی خوشکله عکسش


مرسیییییییییییییییییی عزیز دلم. خدا نکنه مهربونم
انسیه
12 خرداد 92 14:31
این پستوبابای اروین گذاشته مامانی اروین کجایی گلم


سلام دوست جونم
آره گلم این پست و بابای اروین نوشته . گل پسری رو ببوسید
مامان رادین
12 خرداد 92 14:58

خیلی متن و حس مهربان پدرانتون زیبا و دلنشینه
چه متفکرانه و با دقت به برگها نگاه می کنه من که عاشق تیپ و هیکل ورزشکاریتم
الهییییییییی همیشه خندون ببینیمت


ممنوووووووووووووووون عزیزم
مرسی ازنظر زیباتون
دوستوووووووووووووووون دارم و می بوسمتون
مرجان مامان آران
12 خرداد 92 23:06
خيلي خوشگل و ناز و خواستنيه خدا حفظش كنه عسلك خوشگلووووووووووووووووو




مرسییییییییییییییییی عزیز دل مهربونم


آران گلمو ببوسید
هیراد و عمه لیلاش
12 خرداد 92 23:13
خیلی خیلی زیبا بود
بوس برای آروین گلم


مرسییییییییییییییی
هیراد جونمو ببوسید
hanieh
13 خرداد 92 14:38
کپل مپل خوشگل خودم.

قربووووونش.

کلی قربون صدقش رفتم.

خدا نگهش داره واستون عزیزم.






ممنووووووووووووووووووووووووون عزیزم

مرسی از لطفتووووووووووووووون


دوست عزیزم با اجازه لینکتون می کنم
مامان عادله
13 خرداد 92 16:05
سلام سلام به آروین جونم و مامان نسیم چرا رنگ وبلاگ آروینم خاکستری شده ؟ عکسای به این خوشملی آروینم غم رو از دل آدم می بره فداش بشم با اون مامان هنرمندش




سلام دوست عزیزم

راستش نمی دونم دقت به رنگ خاکستریش نکردم یعنی قبلا نبود ؟ حتما رنگشو عوض می کنم

ممنون از توجه و لطفتون عزیزدلم


خاله سپینود
15 خرداد 92 3:14
نوشته هاتون جالب و حس پدرانتون زیباست
وعکسهای خوشگل آروین خوشتیپ وخوش مرام که همیشه وبلاگشو از وبلاگهای دیگه متمایز می کنه مثل همیشه قشنگ و زیباست
پاینده و سربلندباشید


مرسیییییییییییییییییی عزیزم . میشه مهربونی قلبتون رو حس کرد . ممنووووووووووون عزیزم
دوست آروین
15 خرداد 92 3:28
سلاااااااااااااااااااااااااااام
ای جانم واقعا چقدر بزرگ شده این آروین خوشگله
خدا حفظش کنه
وای خدا ماشالاه روز به روز نازتر میشی عزیزم.خدا تو رو برای پدر و مادرت که عاشقانه دوست دارند نگه داره و اونهارو هم برای تو



مرسیییییییییییییییییی دوست عزیزم . ممنون از نظر زیبا و مهرگرمت. نظر لطفتونه محبتتون کم نشه .
مامان دیبا
15 خرداد 92 7:59
بابا جون عااااااااااااااااااااااااااااااالینوشتی
دستت درد نکنه
خدا سایه تون رو از سر خانواد تان کم نکنه
ماشاالله پسرتون هم خیلی با احساس و نازه
خدا براتون ببخشتش.



ایشااله مرسی از دعاتون ممنوووووووووووووون دوست خوب و مهرباونم
خاله الیسا
15 خرداد 92 8:02
آروین جون عاشق عکسهای زیباتم
و همینطور دلم می خواد دست و رون تپلیتو گاز بگیرم ( با اجازه مامانی
الهی بگردمت که هرچی می گذره دلبر تر داری میشی.


ممنووووون خاله جون
آخه من گناه دارم هرجا میرم هم همه یا لپهامو می کشندویا بوسم می کنند تپلی هم عالمی داره ها
می بوسمتون
مامان پرهام
15 خرداد 92 8:31
10000000000000000000000000 دست برای بابایی
و1000000000000000000000000000000 بوس برای آروین


ممنووووووووووووووووون عزیزم
سجاد
15 خرداد 92 8:45
مسابقه ی بی سابقه بدو بیا
مامان محمد رضا
18 خرداد 92 10:54