از تو برای تو پسرم ( دلنوشته هایی بابایی ) 27 ماهگیت مبارک
پسرم باز هم مثل گذشته ها برای تو می نویسم.برای تو که با تولدت ای کوچکم ، حس زیبای پدری را برایم متولد کردی.
برای تو که به مهربانی خدا روزی جوان خواهی شد و روزگار جوانیم را به یادم خواهی آورد.
برای تو که از خدا خواهم تا سالهای دور بعد از من بمانی.
پسرکم هر گاه نیمه شبها با گریه های قشنگ تو بیدار می شدم با چشمان زیبایت تا دوردستها می رفتم تا فرداهایی دور تا دیروزهایی دور ُ دیروزی که زود گذشته بود و فردایی که زود خواهد آمد و آنگاه به آرامش تن کوچکت میان آغوشم غبطه می خوردم.
پسرم کاش می دانستم وقتی در آغوشم به آسمان خیره می مانی کدام ستاره را نشان کرده ای ستاره آرزوهایت کدامند؟یا بدنبال ستاره ای هستی برای کودکی بی ستاره
پسرکم تو شاید بارانی بودی که یک آن به زندگی ام باریدی . برخیز راه رفتن در مسیر زندگی را بیاموز که شهری اسطوره ای منتظر است تا با قدمهای کوچکت فتح شود.
و چه زیباست رویاهای افسانه ای تو ای کاش می دانستم چه ها خواب می بینی.فرشته ای که واژه یادت می دهد یا قایق چوبی کوچکی که با فانوسش به دریایی تاریک امید می دهد. یا پری رویی که در آبی زلال و کم عمق از یک رودخانه راه می رود و مهربانی را یادت می دهد.
مهربانم بخواب و بدان تا وقتی که هستم مراقب رویاهای شیشه ای و دورت خواهم بود . رویا پروری کن و رویا ببین که دیگر هیچ روزی مثل این روزها به رویا ایمان نخواهی داشت.
پسر عزیزم برخیز و با کفشهای جیغ جیغ کنانت قدم برداشتن را تکرار کن و هر گاهی آموختی تنهایم مگذار.
و ببین هوا کم کم سرد شده و جه کلاهی زیبایی برایت مامانی گرفته و صد افسوس و صد شکر که در چشم به هم زدنی کوچک خواهد شد.
و ابرها را ببینٍ چه حماسه سازی می کنند. به ابرها دل نبند . نو گل زندگی ما . که با یک نسیمی با شوقی کوچک از سفر تنهایت می گذارند.
عزیزم این کاغذهای سپید را رها کن که سپیدی برای آینده ات به انتظار نشسته اند
بیا دلبرکم این جغجغه ها را آنقدر تکان بده تا صدایش در تمام خانه بپیچد و باز هم آنقدر تکان بده تا برای روزی که ان را می گذاری و می روی هنوز صدایش در خانه کوچک من و مامانی بپیچد و دلتنگیها یمان را کم تر کند.
خاطره هایت را به یاد داشته باش تا بعدها برایم بگویی که چرا از صدای آبمیوه گیری می ترسیدی و چرا اینهمه به قاب عکسهای خانه علاقه داشتی و گلدانهای روی کنسول را دوست می داشتی؟
پسرم آروینم زمستان هست و شاید در گوشه ای از زمین خاطراتی کم کم زیر زمین دفن می شوند . ولی اما دستهای کوچکت را به من بده بهار خواهد امد و تمام شقایقها را نشانت خواهم داد.
بهار خواهد آمد و من تمام آروزهای مامانی را نشانت خواهم داد و تا همیشه ی فصلها دوستت خواهیم داشت
مگه تموم عمر چند تا بهاره باقی مونده جز مختصری نیست
یه وقت می آی می بینی از این پرنده جز مشت پری نیست
تا چشم بهم خورد شد آذر و شد دی گفتی که می ایی پس کی پس کی پس کی
عمر منه خسته شد با یاد توشد طی گفتی که می ایی پس کی پس کی پس کی
نذار که سر بره جام صبوری طولانی تراز این بشه دوری
دیگه صبر کنم چقدر و تا کی دیگه صبر کنم آخه چجوری آخه چجوری
دوستت دارم
الهیییییی عزیییییییزم قربون ذوق کردنات بشم من
ناقلا ، چه فول کیف میشی وقتی داری بابایی رو موش
آبکشیده می کنی
قیافه دیدنیه بابا
بابایی دوباله شالجش کن ( شارژ )
این همون بادبادکیه که قولشو بهت داده بودم
یه روز آفتابی 3 تایی رفتیم پشت بوم تا کایتمونو بفرستیم به آسمونا
خیلی خوشت اومد کلی کیف کردیم و خوش گذشت
ماهگیت مبارک عسلکم
اینهم کادوی شازده گل پسرمون
مبارکت باشه
هزار تا دست و هورای بلند برای تو که اینقده مرتبی و بعد از بازی با کمک مامانی وسیله ها رو جمع می کنی
باربا پاپا عوض می شود
آروینم
چشمانت را برای زندگی می خواهم
نامت را برای دلخوشی می نامم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی میشنوم
دستت رابرای نوازش و پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای سرمستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
و خودت را برای پرستش ...
پسرم
داری قد میکشی پا می گیری جلو چشمام
تو نباشی دیگه از زندگی هیچی نمیخوام
وقتی می خندی دلم تو سینه پرپر می زنه
اینکه تو بزرگ بشی تموم رویای منه
پسرم گل پسرم دردونه ای تاج سرم
واسه خوشبختی تو از همه دنیا میگذرم
یکی یه دونه ی من تمام هست و نیستمی
واسه آینده تو من نمیذارم هیچ غمی
همه هر چی دارم تو زندگی ماله تواِ
وقتیکه تب می کنی دلم تو آتیشه تواِ
وقتایی که نیستی باز دلم همش پیش تواِ
پسرم گل پسرم دردونه ای تاج سرم
واسه خوشبختی تو از همه دنیا میگذرم
دوستت دارم نازنین پسرم آروینم