جشن آسمانی
بابا بزرگم،شاد است و خوشرو
يك شال سبز است،دور سر او
در خانه اش هست،يك جشن زيبا
جشني كه برپاست،در آسمان ها
من مي روم با،بابا و مامان
عيدي بگيرم،از لاي قرآن
همراه مردم،امروز من هم
پيشانیش اش را،بايد ببوسم
سلام ماهکم
دیروز وقتی از سر کار برمی گشتم رفتم یه چند بسته شکلات و شیرینی و چند متر روبان سبز و طلایی خریدم تا مادر و پسر با هم دیگه سکه های عیدیتو تزئین کنیم
چقدر هم اینجور کارها برات جالب و سرگرم کنندست
در حین کار با هم کلی صحبت کردیم و نهایتا بهت گفتم فردا تو مهدت به خانوم مربیات و دوستات شکلات و شیرینی و عیدیهاتو تعارف کن و عید غدیر و تبریک بگو
تو هم که برا خودت فیلمی هستی به خدا
بلند شدی دونه دونه سکه ها رو مثلا داری به دوستات می دی به حالت تعظیم تا کمر خم دستا باز و می گفتی بفلمایید تخدیم با عشخ به شما عید غدیل مباااااااااالک
فرداش وقتی اومدم خونه مثل همیشه پریدی تو بغلم و با شوق زیاد گفتی همه رو به دوستام دادم
گفتم عیدو بهشون تبریک گفتی
گفتی آآآآآآآآآآآآآآآاله بابا
گفتم خوب چی گفتی
تخدیم باعشخ به شما تولدت مبالک
مامان قربونت شم که اینقده با نمکی
آقا کوچولوی سیدم عیدت مبارک